
رمان شازده احتجاب، هوشنگ گلشیری
خلاصه داستان
پرنس میشکین، تنها بازمانده یک خاندان اشرافی ورشکسته است. او در نوجوانی، تحت سرپرستی خویشاوندی خیّر برای معالجه افسردگی عصبیاش به سوئیس میرود. داستان زمانی آغاز میشود که او در کوپه قطار، پس از مدتی طولانی و در حال بازگشت به وطن، با دو مسافرِ دیگر کوپه آشنا میشود. راگوژین، همسفر جوان و تندخو و سرسخت او، در راه سفر، سفره دل خود را پیش میشکین میگشاید و داستان عشق آتشین خود به ناستازیا فیلیپونیا را بازمیگوید. پرنس میشکین و راگوژین چون به سن پترزبورگ میرسند، از یکدیگر جدا میشوند و پرنس نزد ژنرال یپانچین، شوهر یکی از خویشاوندان دور خود، میرود به این امید که در زندگی تازهای که میخواهد آغاز کند پشتیبانش باشد.
کتاب داستان رویارویی شخصیتهای جوان طبقه مرفه روسیه است که از سر عشق یا غرور درگیر عواطف و فشارهای روحی میشوند و در تلاشند موقعیت خود را مستحکم کنند. در این میان پرنس میشکین به عنوان شخصیتی معرفی میشود که ذاتاً سادهدل است و به هر کس اعتماد میکند؛ به اضافه اینکه اقامت طولانیاش در آسایشگاه سوییسی باعث بیتجربگی کامل او در زندگی شده است. به هیمن دلیل همه او را ابتدا ابلهی میشمارند اما احترام همه را به خود جلب میکند.
پرنس لییف (لِف) نیکلایویچ میشکین: مرد قهرمان داستان که صرع دارد.
ناستازیا فیلیپُونا باراشکووا: دختری که ژنرال یپانچین، روگوژین و پرنس میشکین عاشقش هستند
پارفیون سمیونوویچ راگوژین: مردی که پرنس در قطار با او آشنا شد و همچنین عاشق ناستازیا
لیزاویِتا پروکوفیِونا یپانچینا: از خویشاوندان دور پرنس میشکین و همسر ژنرال یپانچین
ژنرال ایوان فیودوروویچ یپانچین: مردی متمول و جاافتاده که پرنس برای حمایت به او مراجعه میکند
الکساندرا ایوانُونا یپانچینا: دختر بزرگ ژنرال یپانچین
آدِلائیدا ایوانُونا یپانچینا: دختر دوم ژنرال یپانچین که نقاشی میکند
آگلایا ایوانُونا یپانچینا: دختر کوچک ژنرال یپانچین، رقیب عشقی ناستازیا فیلیپونا
ایپولیت ترنتیف: جوانی نهیلیست که سل دارد و آخرین روزهای عمر را طی میکند
لوکیان تیمافییویچ لیبیدییِف: کارمندی که در قطار با پرنس میشکین و راگوژین آشنا میشود
آفاناسی ایوانوویچ توتسکی: سرپرست ناستازیا فیلیپونا
ایوان پتروویچ پتیتسین: دوست گانیا که در کار صرافی و رباست
گانیا (گاوریلا آردالیونوویچ ایوولگین): مشاور جوان ژنرال که هم به ناستازیا و هم به آگلایا ابراز عشق کرده است
کولیا (نیکالای آردالیونوویچ ایوولگین): برادر کوچک گانیا، دوست ایپولیت و معتمد بسیاری از شخصیتهای داستان
واریا (واروارا آردالیونُونا پتیتسینا): خواهر گانیا، همسر پتیتسین
ژنرال ایولگین: پدر بازنشسته و الکی گانیا، کولیا و واریا
نینا الکساندروونا: مادر گانیا، کولیا و واریا
پرنس سچ: اشرافزادهای که با آدلائیدا ازدواج میکند
یوگنی پاولویچ: دوست خانوادگی یپانچینها که احتمال میرود از آگلایا خواستگاری کرده باشد
فردیشچنکو: بیکاره الکلی و دوست ناستازیا
آنتیپ بوردووسکی: مرد جوانی که به اشتباه میپندارد پسر حامی پرنس میشکین است
کلر: گروهبان بازنشسته و حاضر در صحنههای دعوا
ورا لوکیانوونا: دختر نوجوان لوکیان لیبدییف