
رمان ابله، فئودور داستایفسکی
برداشتهای سیاسی
داستان ماهی سیاه کوچولو در سالهای پیش از انقلاب ۱۳۵۷ به عنوان یک داستان ضد حاکمیت معرفی میشد. بسیاری ماهی سیاه کوچولو را نماد نسل جوان انقلابی و روشنفکر میدانستند. زبان نمادین قصه، الهامبخش بسیاری از نویسندگان و شاعران شد که اشعار و متون بسیاری در وصفش سرودند. با این وجود لیلی امیر ارجمند مدیر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان معتقد است که ماهی سیاه کوچولو فقط یک داستان کودکانه بوده و هیچ بار سیاسی نداشتهاست.
داستان
این داستان حکایت زندگی و سرگذشت ماهی سیاه کوچولویی است که خسته از تکراری بیهوده که ماهیهای دیگر، بر آن نام زندگی نهادهاند، راه دریا را پیش میگیرد و طول جویبار را طی میکند. در این راه اتفاقات و گرفتاریهایی برایش پیش میآید. از ماجرای حمله همسایگان به او برای اینکه معتقدند حرفهای گنده گنده میزند و بچههای دیگر را از راه به در میبرد، و مخالفت مادرش برای تصمیمی که اتخاذ کرده و حکایت درسآموزیهای مارمولک دانا که او را از خطرات راه آگاه میکند و در حد توان به او راهکارهایی برای نجات نشان میدهد تا حیلهگریهای خرچنگ، و خطرات مرغ ماهیخوار، که دشمن درجه یک او و ماهیهای دیگر است.
این داستان قهرمان-محور است. شخصیت اصلی و قهرمان آن، ماهی سیاه کوچولو است، تمام شخصیتهای دیگر تنها برای رسیدن قهرمان قصه به هدفش، طراحی شدهاند. قهرمانی پرتلاش، متفکر، باهوش و تسلیم ناپذیر که بهتنهایی، در برابر تمام مخالفان خود، بر سر عقیدهاش، حتی اگر مادرش باشد، میایستد. اما برای همنوعان بیدفاع خود، همچون ماهی ریزی که در شکم ماهیخوار است، جان خود را فدا میکند.
ماهی سیاه کوچولو از زاویهای دیگر، ترانهای است برای اندوهزدایی و پالایش روح خواننده. تکتک عناصر داستانی همان چیزی است که در زندگی همهی آدمها وجود دارد؛ اما به شکلی روایت میشود که نکتهای فراتر از تجربه زندگی شکل بگیرد. زخمی که بر دل ماهی سیاه کوچولو وارد میشود به مراتب بزرگتر از زخمی است که بر دل شازده کوچولو وارد شدهاست. ماهی سیاه کوچولو جسارت را به کودکان آموزش میدهد. مطالعه این داستان نه تنها برای کودکان بلکه برای کودک درون بزرگسالان مفید است.
در بخشی از کتاب ماهی سیاه کوچولو میخوانیم:
همسایه به مادر ماهی کوچولو گفت: خواهر، آن حلزون پیچ پیچیه یادت میآید؟ مادر گفت: آره خوب گفتی، زیاد پاپی بچهام میشد. بگویم خدا چکارش کند! ماهی کوچولو گفت: بس کن مادر! او رفیق من بود. مادرش گفت: رفاقت ماهی و حلزون، دیگر نشنیده بودیم!