
رمان خون خورده
کتاب بامداد خمار نوشتهی فتانه حاج سید جوادی، داستان عشق نافرجام دختری به نام محبوبه از خانوادهای فرهیخته و ثروتمند به شاگرد نجاری است، روایتی جذاب که تمام سلولهای وجودی شما را با درگیریهای بین عقل و دلِ شخصیت اصلی همراه میکند.
فتانه حاج سید جوادی با نام هنری پروین، داستانی به رشتهی تحریر درآورده که تا کنون بیش از پنجاه بار تجدید چاپ و به زبان های ایتالیایی، یونانی و آلمانی بازگردانی شده است.
سودابه دختر جوان و سرکشی است که در آستانه ی تصمیمی سرنوشت ساز برای زندگی اش قرار دارد. روحیه ی متلاطم و احساساتی او سبب شده تا پدر و مادرش نگران تصمیم گیری زودهنگام و عجولانه اش باشند؛ علی الخصوص که سودابه، آیینه ی تمام نمای عمه اش محبوبه است و محبوبه نیز روزگاری با یک تصمیم آتشین، هستی خود را زیر و زبر کرد. حالا محبوبه آهی سرد روانه ی قاب خاک خورده ی آن عشق دیرین می کند تا گرد و غبار نسیان از آن بلند شده و سودابه بتواند جزییات عشق سودا زده ی او را با چاشنی حسرت و سرخوردگی ببیند.
محبوبه، پری روییست سرکش از خانواده ای اعیانی در نخستین سال های سلطنت رضا شاه پهلوی که شیطنت و سر به هوایی اش او را در دام عشق رحیم، شاگرد نجاری با روحیه ی یاغی گرفتار می سازد. خوی آزاد و وحشی رحیم، محبوبه را که در تمام زندگی اش با مردان اشرافی و خشک رفتار، سر و کار داشته به خود جذب می کند و دخترک چنان شیفته ی کشف تازه ی خود در ماورای زندگی اعیانی می شود که چشمانش را بر تمام اختلافات طبقاتی و رفتارهایی که نشانگر ضعف فرهنگی و اجتماعی رحیم و خانواده ی اوست می بندد. این چشم پوشی و سهل انگاری، بلایی جانسوز می شود که عشق و جوانی محبوبه را خاکستر ساخته و او را در ورطه ی گرفتاری ها و بدبختی ها غرق می کند. ماجرای این عشق آتشین و نبردهای محبوبه برای فرار از حلقه ی سوزان آن، داستانیست عبرت آموز برای دختران جوانی که سرخوش و بی احتیاط تصمیم به سقوط آزاد در دره ی عشقی ناشناخته می گیرند.
البته این کتاب همانقدر که محبوب بود، مورد خشم و نقد هم قرار گرفت. اگر تنها یک معیار برای بحثبرانگیزبودن یک کتاب کافی باشد، بیشک همین همزمانی محبوبیت و خشم است. زمانی که بامدادخمار با تیراژهای دههزار نسخهای به چاپهای بعدی میرفت، شهلا لاهیجی از نخستین ناشران زن پس از انقلاب، چاپ این کتاب را بهدلیل نگاه اخلاقی و اجتماعی واپسگرایانهاش نپذیرفت؛ رمانی که تنها راه نجات قهرمان زنش «همسر دوم شدن» است. همین نگاه اخلاقی و اجتماعی کتاب ستایشگران خود را داشت.
زمانی هم در پاسخ اینکه: «میترسم برداشت درستی از اوضاع ایران نداشته باشم» میگوید: «هیچکس ندارد و گویا ایران توپ فوتبالی است که هر کس رسید، لگدی به آن میزند و نمیگذارد به دروازه نزدیک شود» ومیاندیشد: «کاش مارا به اسارت به سرزمین دیگری میبردند. کی گفته بود جایی که کلمات قدغن نباشد و جایی که ولنگاریهای مادر شوهر و مادر و … بر سر آدم هوار نشود.» زمانی هم به نیازهای درونی خویش بر میگردد و در برخورد با «مراد» میگوید: «شعر تحویلم نده! پا گذاشتهام به بیست و هفت سالگی و منهم مثل همهٔ زنها بهیک کانون گرم و چند تا بچه که پدرشان تو باشی احتیاج دارم». هستی از لایههای زمان میگذرد وبا شور و شوق و عشق «سلیم» درمیآمیزد و در رودررویی با آدمهایی که دربارهشان اندک شرحی داده شد و نیز فراوان آدمهای دست دو داستان آنچنان شوری در ماجراها میدمد که نام «هستی» یادواره ای میشود از زنی بسیار برجسته، دوستداشتنی و ماندگار در برگهای ادبیات داستانی ایران.