رفتن به محتوا

رمان خیمه شب بازی

رمان خیمه شب بازی

کتاب خیمه شب بازی، مجموعه ای از داستان های کوتاه نوشته ی صادق چوبک است که نخستین بار در سال ۱۳۲۴ منتشر شد. این کتاب که اولین مجموعه از داستان های کوتاه چوبک به حساب می آید، شامل یازده داستان می شود. این نویسنده ی توانمند در کتاب خیمه شب بازی، توصیفاتی دقیق، هنرمندانه و خیال انگیز را ارائه می کند؛ توصیفاتی که به ظاهر شخصیت ها و دنیای آن ها محدود نمی شود بلکه جهان درونی و ذهن آن ها را به خوبی برای مخاطبین به تصویر می کشد. چوبک را می توان نویسنده ی قشر فقیر و پایین دست جامعه به حساب آورد و درک کامل او از واقعیت های زندگی این طبقه از اجتماع، تأثیرگذاری و ملموس بودن داستان های او را دوچندان می کند؛ نکته ای که در داستان های کتاب خیمه شب بازی نیز به خوبی نمود دارد.

رمان خیمه شب بازی نوشته صادق چوبک

اسامی داستانهای کتاب عبارتند از داستان‌های نفتی، گل‌های گوشتی، عدل، زیر چراغ قرمز، آخرشب، مردی در قفس، پیراهن زرشکی، مسیو الیاس، اسائه ادب (تقدیم به صادق هدایت)، بعدازظهر آخر پاییز.

صادق چوبک نویسنده رمان خیمه شب بازی
صادق چوبک نویسنده رمان خیمه شب بازی

یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های آثار داستانی چوبک، استفاده او از گویش‌ها و به ویژه زبان محاوره طبقات پایین اجتماع است. این جنبه کار چوبک، به‌خصوص توجه بسیاری از منتقدان ادبی را جلب کرد (مثلا رجوع کنید به میرصادقی، ص ۶۲۷). برخی نویسندگان پیش از چوبک، مانند محمدعلی جمالزاده و صادق هدایت، به تفاوت میان طرز تکلم آدم‌های داستان‌هایشان، از لحاظ تعلق آن‌ها به طبقات اجتماعی و نواحی گوناگون، توجه داشتند، ولی توجه آن‌ها بیشتر محدود به واژه‌ها و عباراتی از زبان محاوره بود. آنچه زبان داستان‌های صادق چوبک را با آثار نویسندگان پیش و حتی پس از او متمایز می‌سازد، آگاهی وی از تفاوت‌های دستوری و تفاوت آهنگ زبان گفتاری با نوشتاری است.

دیگر جنبه متمایز کننده داستان‌های صادق چوبک، توجه خاص نویسنده به ساختار داستان است و از این نظر باید او را از نخستین و مهم‌ترین نویسندگان پیشرو ایران دانست که راه تجربه‌های جدید در شیوه‌های داستان گویی را برای نویسندگان نسل بعد هموار کرد.

صادق چوبک نویسنده رمان خیمه شب بازی

بخشی از کتاب

با دو دستش صورتش را پوشانده بود و در اتاق کوچکش، در اتاق گرم و مطبوعی که پرده‌های کلفت و خوش‌رنگ آن را از دنیای خارج جدا کرده بود، راه می‌رفت. بیرون سرد بود و برف می‌آمد. بوران غوغایی راه انداخته بود. اما پرده‌ها و در و پیکر محکم نمی‌گذاشت که سرما به درون اتاق نفوذ کند. اصلاً این اتاق، تنها این اتاق که فقط دخترش حق ورود بدان را داشت، یکتا جای امنی بود که در زندگی برای او باقی مانده بود. هیچ‌جا راحتی نداشت. همه‌جا دیگران با نظر بغض و کینه به او نگاه می‌کردند، از او بدشان می‌آمد. حتی کسانی که به آن‌ها کمک کرده بود، کسانی که تملقشان را گفته بود، کسانی که باعث ترقی و ازدیاد اموالشان شده بود، آن‌ها هم از دیدارش نفرت داشتند. سایر اتاق‌ها مال کس و کار او بود. حاجی و ننه بگوم حق داشتند همه‌جا بیایند و بروند. در اتاق پذیرایی دوستان و همکاران را می‌پذیرفت، «دوستانی» که از ریخت زشت او تنفر داشتند. با آن‌ها می‌خندید و صحبت می‌کرد. دروغ می‌گفت و دروغ می‌شنید. آن‌ها سبزی او را پاک می‌کردند و او خوش‌رقصی‌های زیردستان و ارباب رجوع را تحمل می‌کرد. اما در این اتاق تنها با دخترش می‌نشست. اینجا با دخترش یکرنگ بود. آخ، عمری خیال می‌کرد با خودش هم صاف و صادق است! با دخترش گفتگو می‌کرد، با هم درددل می‌کردند. این‌جا قیافه انسانی او، قیافه حقیقی او، قیافه‌ای که نقاب تملق و دروغ بی‌روحش نساخته بود، جلوه‌گر می‌شد.
همچنین بخوانید...