رفتن به محتوا

رمان آبشوران

رمان آبشوران

آبشوران مجموعه‌ای‌ست از ۱۲ داستان کوتاه نوشتهٔ «علی‌اشرف درویشیان» که نخستین بار در سال ۱۳۵۳ منتشر شد. این داستان‌ها چون سایر آثار نویسنده، با رویکردی واقع‌گرایانه تألیف شده‌اند و درویشیان سعی کرده تا با تمرکز بر زندگی آدم‌های فرودست و حاشیه‌ای اجتماع، نوعی نقد سیاسی/اجتماعی را در داستان‌های خود ارائه کند.

در این کتاب معضلات طبقهٔ پرولتاریای ایران در دوران حکومت شاهنشاهی بازنمایی می‌شود. تمامی داستان‌ها به هم مرتبط اما مستقل هستند. نویسنده به طرز تلخی فقر، اختلاف طبقاتی، بی‌سوادی، فقر فرهنگی، خرافات، لاابالی‌گری،‌ تضاد جنسیتی،‌ مردسالاری و ضدیت دین با علم را نشان نمی‌دهد. به دلیل دید واقع‌گرایانه نویسنده، خواننده به طرز عجیبی با شخصیت داستان همذات‌پنداری می‌کند.

رمان آبشوران
رمان آبشوران نوشته علی اشرف درویشیان

نویسنده در بسیاری از آثارش از جمله در آبشوران، به بازنویسی زندگی خودش می‌پردازد. کتاب «آبشوران» در سال‌های پیش از انقلاب، نخستین بار، با نام مستعار «لطیف تلخستانی» به عنوان نویسنده منتشر شده‌است.

فقر در دنیای این داستان‌ها یک موقعیت است. موقعیتی که شخصیت‌های داستان محکوم به زندگی در آن هستند و نمی‌توانند از آن فرار کنند. مرگ برای این آدم‌ها فرار به جایی است که گرچه نمی‌دانیم، اما احساس می‌کنیم نمی‌تواند از این‌جایی که هستند بدتر باشد.

علی اشرف درویشیان نویسنده رمان آبشوران
علی اشرف درویشیان نویسنده رمان آبشوران

فهرست داستان های مجموعه:

ویرایش

خانۀ ما

دو ماهی در نقلدان

بیالون

ماهی‌ها و غازها

باغچۀ کوچک

بَی

ننه جان چه شده؟

عموبزرگه

بیماری

حمام

آب‌پاش

صلح

علی اشرف درویشیان نویسنده رمان آبشوران
علی اشرف درویشیان نویسنده رمان آبشوران

بخشی از کتاب:

“بعد از ظهر پنجشنبه بود؛ مثل همهٔ پنجشنبه‌ها خاموش و دلگیر و کمی هم خوشی تعطیلی جمعه. اواخر پاییز بود. اتاق هنوز نم داشت. یک هفته پیش سیل آمده بود. بابام زیر کرسی خوابیده بود. آفتاب روی دیوار کاهگلی حیاط رنگ می‌باخت؛ دلم می‌خواست آفتاب نرود. هیچ وقت نرود و مشق‌هایم خود به خود نوشته بشوند و بابام از خواب بیدار نشود: هر وقت بلند می‌شد، بهانه می‌گرفت و کتکمان می‌زد. دلهرهٔ شنبه در دلم بود. آن همه مشق و جدول ضرب و معلم نامهربان و صدای ماست فروش دوره‌گرد در کوچه.
چرا هیچ‌کس نبود که دوستمان داشته باشد؟ ولی بود. بچه گربه‌هایی بودند که شبها، دزدکی توی جامان می‌بردیم. دست‌هامان را می‌لیسیدند و برایمان خُرخُر می‌کردند؛ اما تا غافل می‌شدیم، می‌رفتند و پای بابا را گاز می‌گرفتند و می‌لیسیدند و بابام پرتشان می‌کرد تو حیاط …”