رفتن به محتوا

رمان گیله مرد

رمان گیله مرد

کتاب “گیله مرد” یکی دیگر از آثار بزرگ علوی است. گیله مرد یکی از مجموعه داستان های این کتاب است که برای هفتمین بار توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است.

این کتاب مجموعه داستان‌های نامه‌ها، گیله مرد، اجاره خانه، دزاشوب، یه‌ره‌نچکا، یک زن خوشبخت، رسوایی، خائن و پنج دقیقه پس از دوازده است
رمان گیله مرد نوشته بزرگ علوی

داستان گیله مرد حکایت زندگی دهقانی روستایی است که در جنگل های گیلان اتفاق می افتد. او یک مبارز شورشی است که علیه ستم های حاکم قیام کرده و همسر او به دست ماموران کشته شده است. داستان در دو بخش بیرون و درون اتفاق می افتد. بخش بیرون از تعاملات دو ماموری که گیله مرد را به پاسگاه می برند تشکیل شده که یکی از آن ها بد ذات است و با کنایه و توهین گیله مرد را می آزارد. دیگری اما ساکت است و زندانی را در سکوت همراهی می کند. این خاموش بودن مامور دوم خود برای گیله مرد آزار دهنده است.

بزرگ علوی نویسنده رمان گیله مرد

داستان گیله مرد حکایت زندگی دهقانی روستایی است که در جنگل های گیلان اتفاق می افتد. او یک مبارز شورشی است که علیه ستم های حاکم قیام کرده و همسر او به دست ماموران کشته شده است. داستان در دو بخش بیرون و درون اتفاق می افتد. بخش بیرون از تعاملات دو ماموری که گیله مرد را به پاسگاه می برند تشکیل شده که یکی از آن ها بد ذات است و با کنایه و توهین گیله مرد را می آزارد. دیگری اما ساکت است و زندانی را در سکوت همراهی می کند. این خاموش بودن مامور دوم خود برای گیله مرد آزار دهنده است.

بخش درونی رمان درون ذهن گیله مرد سپری می شود و به افکار او درباره ی صغرا، همسر محبوبش که بی گناه کشته شد و طفل شش ماهه ای که با مرگ مادر در کومه جا مانده و سرنوشت نامعلومی دارد، می پردازد. افکار گیله مرد بین گرفتن انتقام صغرا و پیدا کردن راه فرار برای بازگشت پیش فرزندش در جریان است.

همزمان با ورود این سه نفر به قهوه خانه ای که بین راه قرار دارد، مردی بلوچ که به اجبار به گیلان فرستاده شده و از خانواده ی خود دور افتاده است با گیله مرد مواجه می شود و گفت گوی این دو نفر داستان را در مسیری خواندنی و گیرا هدایت می کند.

بزرگ علوی نویسنده رمان گیله مرد

بخشی از کتاب

با دو دستش صورتش را پوشانده بود و در اتاق کوچکش، در اتاق گرم و مطبوعی که پرده‌های کلفت و خوش‌رنگ آن را از دنیای خارج جدا کرده بود، راه می‌رفت. بیرون سرد بود و برف می‌آمد. بوران غوغایی راه انداخته بود. اما پرده‌ها و در و پیکر محکم نمی‌گذاشت که سرما به درون اتاق نفوذ کند. اصلاً این اتاق، تنها این اتاق که فقط دخترش حق ورود بدان را داشت، یکتا جای امنی بود که در زندگی برای او باقی مانده بود. هیچ‌جا راحتی نداشت. همه‌جا دیگران با نظر بغض و کینه به او نگاه می‌کردند، از او بدشان می‌آمد. حتی کسانی که به آن‌ها کمک کرده بود، کسانی که تملقشان را گفته بود، کسانی که باعث ترقی و ازدیاد اموالشان شده بود، آن‌ها هم از دیدارش نفرت داشتند. سایر اتاق‌ها مال کس و کار او بود. حاجی و ننه بگوم حق داشتند همه‌جا بیایند و بروند. در اتاق پذیرایی دوستان و همکاران را می‌پذیرفت، «دوستانی» که از ریخت زشت او تنفر داشتند. با آن‌ها می‌خندید و صحبت می‌کرد. دروغ می‌گفت و دروغ می‌شنید. آن‌ها سبزی او را پاک می‌کردند و او خوش‌رقصی‌های زیردستان و ارباب رجوع را تحمل می‌کرد. اما در این اتاق تنها با دخترش می‌نشست. اینجا با دخترش یکرنگ بود. آخ، عمری خیال می‌کرد با خودش هم صاف و صادق است! با دخترش گفتگو می‌کرد، با هم درددل می‌کردند. این‌جا قیافه انسانی او، قیافه حقیقی او، قیافه‌ای که نقاب تملق و دروغ بی‌روحش نساخته بود، جلوه‌گر می‌شد.
همچنین بخوانید...