رفتن به محتوا

رمان رویای نیمه شب

رمان رویای نیمه شب

رویای نیمه شب نوشته مظفر سالاری است. سالاری در این کتاب داستانی عاشقانه با زمینه‌ی مذهبی را روایت می‌کند. او در این اثر حکایت دلدادگی جوانی از اهل سنت به دختری شیعه مذهب را روایت می‌کند. راه وصال این دو جوان با موانع و اتفاقاتی تلخ و شیرین مواجه می‌شود. شخصیت محوری داستان پسری به نام هاشم است که پدربزرگ او کفالتش را بر عهده دارد. ابونعیم زرگر، تاجر بزرگ جواهرات است. ابوراجح حمامی دوست پدربزرگ هاشم است که دختری به نام ریحانه دارد. هاشم علشق ریحانه می‌شود و داستان ادامه می‌یابد. هاشم می‌داند با شکافی که مذهب بین او و ریحانه به وجود آورده، هرگز امکان رسیدن به ریحانه برایش وجود ندارد. به همین خاطر نیز جرات ابراز عشق را ندارد. در ادامه داستان، حاکم حله سعی می‌کند با سرکوب شیعیان و ایجاد نفرت میان سنی مذهب‌ها و شیعیان، جایگاه خود را محکم کند. در این زمان اصلی‌ترین اتفاق داستان برای ابوراجح حمامی رخ می‌دهد؛ اتفاقی که باعث دگرگونی اعتقادی در حله می‌شود.

رمان رویای نیمه شب نوشته مظفر سالاری

نزدیک شدن هاشم به ابوراجح پدر ریحانه برای دیدار مجدد ریحانه، سبب می شود که ابوراجح ، او را که جوانی با روحی لطف به نظر می رسد، به سمت مباحثی عقیدتی متمایل کند. اما این همه ماجرا نیست.

دختر حاکم حله، ضلع دیگر این قصه است که عشق خودش را به هاشم برای فرار از ازدواج با پسر وزیر بهانه کرده است؛ باز این همه ماجرا محسوب نمی شود.

داستان شفای ابوراجح به دست با امام زمان که بوسیله حاکم متعصب و سنی مذهب حله شکنجه شده است، جاذبه این ماجرا را چند برابر می کند و مخاطب را مجبور می سازد تا مشتاقانه کتاب را دنبال کند.

شخصیت واقعی و تاریخی ابوراجح حمامی، در کنار قصه پردازی زیبای نویسنده توانسته است اثری ماندگار را به خواننده هدیه دهد.

مظفر سالاری نویسنده رمان رویای نیمه شب

بخشی از کتاب:

پسری سیاه پوست روبرویم ایستاده بود. صندوقچه چوبی در دست داشت با صدای ی نازک فریادی کشید و به عقب جست. امینه پشت سرش بود او هم برای چند لحظه وحشت کرد. خجالت زده در را باز کردم. با دستپاچگی غلاف را بیرون کشیدم. خنجر را در آن فرو بردم و روی دیوار سر کردم. -مرا ببخشید! حوصله ام سر رفته بود برای همین … امینه گفت: شما هرگز نباید از یک خدمتکار یا یک برده سیاه معذرت خواهی کنید. پسر سیاه پوست که دستاری از حریر ارغوانی به سر پیچیده بود، تعظیم کرد و سرش را پایین انداخت. -“جوهر” کرولال است و در کارها به شما کمک خواهد کرد. گفتم: یک برده کرولال به چه درد من می خورد! این اتاق برای کاری که باید انجام دهد خیلی مجلل وبزرگ است وسایل لازم کجاست؟ هیچ چیز اینجا نیست. شاید محل کار من جای دیگری است. امینه به جوهر اشاره کرد تا صندوقچه را روی یکی از طاقچه ها بگذارد بدون نگاه کردن به من گفت: این چیزها به من مربوط نیست وقتی بانویم قنواء آمدند از ایشان بپرسید . جوهر، صندوقچه را ناشیانه روی طاقچه گذاشت و در انتظار دستور بعدی همانجا ایستاد. امینه با اشاره از او خواست در صندوقچه را باز کند. صندوقچه پر از زیورآلات و جواهرات گران بها بود.